ارمیا روزی در مناجات خویش به خداوند گفت؛ خدایا تمام حکمتهای تو را درک می کنم. اما یک مورد را نمی توانم درک کنم و آن اینکه چرا وقتی عذابت همه را در
[347]
برمی گیرد، کودکان نیز قربانی می شوند، پروردگار فرمود؛ به بیابانی خارج از شهر برو. در روزی بسیار گرم ارمیا وارد بیابانی شد. در این وقت مورچه ای پای او را گزید. ارمیا برای خاراندن پای خود خم شد و در همین وقت با پاشنه پا تعداد بسیاری از مورچه ها را کشت. خداوند فرمود؛ هنگامی که قومی مستحق عذاب باشند، اجل کودکان آنها نیز تا آن موقع مقدر شده است. در حقیقت آنها با مرگی عادی و تعیین اجل از دنیا می روند